وقت رفتن
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

وقت رفتن شد و من کنج نگاهت ماندم

شعر آواره گی از روی لبانت خواندم

غرق رویا شدم از خاطره ی چشمانت

زورق عشق تو را تا دل دریا راندم

دل شیدای من و ساده گی چشم تو بود

روز اول که تو را مثل خودم پیچاندم 

گفتی آن روز مرا وصله زدی بر تن جان

نازنینا چه شده از تو  چنین   واماندم؟

نامه های تو پر از حرف جدایی اما

من به جای تو و نامه دل خود سوزاندم

بعد تو رنگ به رخساره ی این آینه نیست

من که از نقش تو بر آینه ام تاباندم

دست بردار "دلم" از همه ی این گله ها

من دراین شعر ، جهانی به خودم خنداندم



اگر ماه بیاید
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

گاه مثل غزلی تازه که ناگاه بیاید
یک نفر کاش که با خستگی ام راه بیاید

چشم دارم به نگاهی و براهی که تو باشی
شب قدم میزنم از شوق اگر ماه بیاید

عشق دارد سر دیوانگی و عقل ندارد
یک نفر کاش در این مساله کوتاه بیاید

اخم کن تا غزلی تازه بیاید به سراغم
شعر با اخم تو اشکی ست که ناگاه بیاید

***

باز هم فاصله افتاده میان من و راهم
یک نفر کاش در این فاصله از راه بیاید



تک بیتی های زیبا
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

درد عاشق را دوایی بهتر از معشوق نیست            شربت بیماری فرهاد را شیرین کنید

*********

ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را                      با عذر بی قراری این بهترین بهانه

*********

هر چه میخواهم غمت را در دلم پنهان كنم           سینه میگوید كه من تنگ آمدم، فریاد كن

*********

چند گویید ای مسلمانان که حال خود بگوی
من همی گویم ولی از من که باور می کند

*********

ای مصور صورت یار مرا بی ناز کش
چون به نازش می رسی بگذار من خود می کشم

*********

من دگر شعر نخواهم بنویسم كه مگس

زحمتم می دهد از بس كه سخن شیرین است

 

 



پیمان
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

مست شد ،خواست که ساغر شکند، عهد شکست

فرق پیمانه و پیمان، زکجا داند مست...



بند
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

دست و پایی می توان زد ، بند اگر بر دست و پاست

وای بر حال گرفتاری که بندش بر دل است



مرا بخوان
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود !
مرا بخواه!
که هر قطعه ام غزل بشود !



تو به من خندیدی!
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت ...

/حمید مصدق/



“جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”


من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر

باغچه خانه ما سیب نداشت ...

/فروغ فرخزاد/